بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت امام حسین(ع)
به میدان رفتن امام ـ علیه السلام ـ
خوارزمی گوید: امام حسین ـ علیه السلام ـ برخاست و بر اسب خویش سوار شد و در مقابل آن گروه ایستاد. شمشیرش را در دست گرفته بود، از خود نا امید شده و آهنگ شهادت داشت، در حالی كه میفرمود:
من فرزند علی نیك رفتارم، از دودمان هاشم و آنگاه كه فخر كنم، همین افتخار مرا بس.
جدم رسول خداست، بهترین انسان از گذشتگان و ما چراغ فروزان خدا در زمینیم.
مادرم فاطمه، دختر پیامبر پاك است و عمویم را جعفر طیار گویند.
كتاب خدا در خاندان ما آشكارا نازل شده است و در خاندان ما از هدایت و وحی به نیكی یاد میشود.
ماییم پیشوایان خدایی بر همه مردم و این حقیقت را پنهان و آشكار، در میان مردم باز میگوییم.
ماییم سرپرستان حوض كوثر كه به دوستدارانمان جام میدهیم و آن حوض، كوثری برای سیراب ساختن است.
در رستاخیز، دوستداران ما سعادتمندند و روز قیامت، دشمنان ما زیان میكنند.
سپس (آن گونه كه گفتهاند) چنین خواند:
این قوم كافر شدند و از دیرباز از پاداش خدا كه پروردگار جن و انس است، رویگردان بودند.
پیش از این علی ـ علیه السلام ـ و فرزندش امام حسن نیكورفتار ـ علیه السلام ـ را به شهادت رساندند و اینك به جنگ حسین آمدهاند.
پدرم پس از جدم بهترین انسانها بود. پس من فرزند دو بهترینم.
سلامی در تاریخ خود آورده است كه حسین ـ علیه السلام ـ این اشعار بی نظیر را سروده است:
اگر در دنیا ارزشمند به شمار آید، سرای پاداش الهی والاتر و ارجمندتر است.
اگر پیكرها برای مرگ پدید آمدهاند، پس كشته شدن انسان به شمشیر در راه خدا برتر است.
اگر روزیها تقسیم شده و مقدر است، پس كم آری انسان در راه كسب، زیباتر است.
اگر گردآوری اموال برای وانهادن و رفتن است، پس انسان چرا نسبت به این واگذاشتنی بخل ورزد؟
خواهم رفت و مرگ برای جوانمرد، ننگ و عار نیست، آنگاه كه رفتن و شهادتش در راه خدا باشد.
سپس آن حضرت مردم را به مبارزه طلبید. پیوسته هركس از چهرههای سرشناس به او نزدیك میشد، از دم تیغ میگذراند تا آنكه گروه عظیمی از آنان را به هلاكت رساند.[1]
حمله اول
ابن شهرآشوب گوید:
سپس به جناح راست دشمن حمله كرد و گفت:
مرگ بهتر از ننگ است و ننگ بهتر از ورود به دوزخ است.
سپس به جناح چپ دشمن تاخت و گفت:
منم حسین بن علی. از خاندان پدرم حمایت میكنم.
سوگند خوردهام كه تسلیم نشوم و برای دین پیامبر جان میدهم.
و همچنان میجنگید تا آنكه 1950 نفر را بجز زخمیان به هلاكت رساند. عمر سعد به گروه خود گفت: وای بر شما! میدانید با چه كسی میجنگید؟... این، فرزند كشنده عرب است. از هر سو براو حمله كنید 180 نفر نیزهدار و 4000 نفر تیرانداز به طرف حضرت حمله كردند. [2]
هجوم به خیمههای امام حسین ـ علیه السلام ـ
خوارزمی گوید:
میان او و خیمهگاه فاصله انداختند. بر سر آنان فریاد كشید: وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از قیامت نمیترسید پس در این دنیای خود آزاده باشید و اگر عرب هستید ـ آن گونه كه میپندارید ـ به شرافت خانوادگی خود برگردید. شمر ندا داد: ای حسین! چه میگویی؟ فرمود: این منم كه با شما میجنگم و شما با من میجنگید، زنان را گناهی نیست. سركشان و طغیانگران و جاهلان خود را تا من زندهام، از تعرض به خانوادهام باز دارید. شمر گفت: باشد ای پسر فاطمه! سپس شمر به همراهان خویش داد زد: از حریم خانواده این مرد دور شوید و سراغ خودش بروید. به جانم سوگند كه هماورد بزرگواری است! مردم از هر سو به نبرد پرداختند. امام بر آنان میتاخت و آنان بر امام حمله میآوردند و او در همین حال آب میطلبید تا جرعهای از آن بنوشد. هر بار كه با اسب خویش به سوی فرات میتاخت. بر او حمله میكردند و امام را از آب دور میساختند.[3]
تسلط امام ـ علیه اسلام ـ بر آب
ابن شهر آشوب گوید:
ابو مخنف از جلّودی روایت كرده است كه حسین ـ علیه السلام ـ بر اعور سلمی و عمرو بن حجاج كه با چهار هزار نفر مأمور شریعه بودند حمله كرد و اسب را وارد فرات كرد. چون اسب سر فرود آورد كه آب بنوشد، امام ـ علیه السلام ـ فرمود: تو تشنهای، من هم تشنهام. به خدا قسم آب نخواهم خورد تا تو بنوشی. اسب چون سخن امام حسین ـ علیه السلام ـ را شنید، سرش را بلند كرد و آب ننوشید گویا سخن امام را فهمید. حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: بنوش، من هم خواهم نوشید. حسین ـ علیه السلام ـ دست دراز كرد ومشتی از آب برداشت. سوارهای گفت: یا ابا عبدالله! با نوشیدن آب لذت میبری در حالی كه به حریم تو تاختند. آب را از دستش ریخت و بر آن گروه حمله كرد و آنان را كنار زد، اما خیمه سالم بود. [4]
طبری گوید:
هشام به نقل از عمرو بن شمر، از جابر جعفی روایت كرده است كه: امام حسین ـ علیه السلام ـ تشنه شد و تشنگیاش شدت یافت. نزدیك شد تا آب بنوشد، حصین بن نمیر تیری فكند كه بر دهان امام نشست. امام شروع كرد به گرفتن خون از دهانش و آن را به آسمان میپاشید. سپس خدا را حمد و ثنا گفت: و دستان خود را جمع كردو گفت: خداوندا! آنان را نابود كن و بر روی زمین كسی از آنان باقی نگذار.
هشام از پدرش محمد بن سائب، از قاسم پسر اصبغ بن نباته، از كسی كه شاهد امام حسین ـ علیه السلام ـ در میان لشكرش بوده روایت كرده است كه: چون سپاه حسین ـ علیه السلام ـ شكست خورد، بر اسب سوار شد و به سمت فرات رفت. مردی از بنیابان بن دارم گفت: وای بر شما! میان او و آب فاصله بیندازید تا پیروانش به سوی او نیایند گویند: بر اسب خویش زد و تاخت. مردم هم در پی او آمدند و بین امام و فرات فاصله افكندند. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: خداوندا! تشنهاش گردان. در حالی كه آن مرد تیری از تیردان خود جدا میكرد، آن را بر دهان حسین ـ علیه السلام ـ زد امام، تیر را بیرون آورد، آنگاه مشتهای خود را گرفت و پر از خون شد، امام حسین ـ علیه السلام ـ گفت: خدایا! به درگاهت شكایت میكنم از آنچه با پسردختر پیامبرت میكنند.
گوید: به خدا سوگند چیزی نگذشت مگر آنكه خداوند، عطش را در جان آن مرد ریخت؛ هر چه مینوشید سیراب نمیشد.[5]
اصابت تیر بر پیشانی امام ـ علیه السلام ـ
ابن اعثم گوید:
سپس مردی از آنان به نام ابوجنوب جعفی تیری افكند كه بر پیشانی امام فرود آمد. حسین ـ علیه السلام ـ تیر را درآورد و كنار انداخت. خونها بر صورت و محاسن حضرت جاری شد. حسین ـ علیه السلام ـ گفت: خدایا! میبینی كه از دست این بندگان نافرمان و طغیانگر تو در چه حالی هستم. خدایا! نابود و ریشه كنشان كن و روی زمین احدی از آنان باقی نگذار و هرگز آنان را نیامرز.
گوید: سپس همچون شیری خشمگین بر آنان حمله كرد. به هر یك میرسید، شمشیری حوالهاش میكرد و او را بر زمین میانداخت تیرها از هر سو میآمد و حضرت با سینهاش از تیرها استقبال میكرد، در حالی كه میگفت: ای امت بد! با امت و عترت محمد ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ چه بد رفتار كردید! آگاه باشید كه پس از كشتن من، كشتن هر یك از بندگان خدا برایتان آسان خواهد بود. به خدا سوگند امید آن دارم كه خداوند با خواری شما مرا كرامت بخشد و از جایی كه نفهمید، انتقام مرا از شما بگیرد.
حصین بن نمیر فریاد زد: ای پسر فاطمه! خدا چگونه از ما انتقام میگیرد؟
فرمود: قدرت شما را به جان خودتان میافكند و این گونه خونهایتان را میریزد؛ سپس عذابی دردناك برشما فرو میریزد. [6]
طبری گوید:
ابو مخنف از صقعب بن زهیر از حُمید بن مسلم نقل میكند:
امام حسین ـ علیه السلام ـ جبهای از خز داشت، عمامه بر سر نهاده بود و خضاب بر موهای خویش زده بود و شنیدم پیش از كشته شدن، در حالی كه بر روی دو پا مثل سوارهای شجاع میجنگید و مواظب تیراندازان بود و در پی فرصت برای حمله بود، بر سپاه حمله كرد، در حالی كه میگفت: آیا به كشتن من یكدیگر را تحریك میكنید؟ پس از من هرگز بندهای از بندگان خدا را نمیكشید كه به اندازه كشتنم خشم خدا را برانگیزد. به خدا قسم امیدوارم با خواری شما خدا به من كرامت بخشد، سپس از آنجا كه نفهمید، انتقام مرا از شما بگیرد. به خدا قسم اگر مرا بكشید، خداوند نیرویتان را در میان خودتان خواهد افكند و خونهایتان را خواهد ریخت. سپس هرگز از شما راضی نخواهد شد تا آنكه عذابی درد ناك برایتان دهد. [7]
وداع امام حسین ـ علیه السلام ـ
علامه مجلسی گفته است:
در بعضی كتابها آمده است كه امام حسین ـ علیه السلام ـ چون به هفتاد و دو شهید از اهل بیت خویش نگاه كرد، رو به خیمه آمد و صدا زد: ای سكینه! ای فاطمه! ای زینب! ای ام كلثوم! خداحافظ! سكینه صدا زد: پدر! آماده مرگ شدهای؟ فرمود: چگونه آماده نشود كسی كه یارو یاوری ندارد؟
گفت: پدرجان! ما را به حرم جدمان برگردان. فرمود: هیهات! اگر مرغ «قطا» را میگذشتند، میخوابید. زنان صیحه كشیدند. امام حسین ـ علیه السلام ـ آنان را ساكت كرد و بر آن قوم حمله كرد.[12]
قندوزی گفته است:
حسین ـكه رضوان خدا بر او باد! ـ میگفت: خدایا تو بر این گروه نفرین شده شاهدی كه تصمیم گرفتهاند از نسل پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ كسی را باقی نگذارند؛ و بشدت میگریست و چنین میخواند:
خدایا! تنهایم مگذار. اینان فسق و انكار را آشكار كردند.
ما را میان خودشان مثل بردگان ساختهاند و در كارهایشان یزید را راضی میكنند.
اما برادرم به شهادت رسید، در حالی كه با صلابت و استوار و تنها بود،
و تو ای خدای مجید در كمین هستی.
سپس صدا زد: ای امكلثوم، سكینه، رقیه، عاتكه، زینب از خاندان من، خداحافظ! چون صدای او را شنیدند، صدایشان را به گریه بلند كردند. حضرت، دخترش سكینه را به سینهاش چسباند، بین دو چشم او را بوسید، اشكهای او را پاك كرد. سكینه را بسیار دوست میداشت. به آرام كردن او پرداخت، در حالی كه میگفت:
ای سكینه! بدان كه پس از من گریهات بسیار خواهد بود.
تا جان در بدن دارم با اشكهایت دلم را مسوزان.
اگر كشته شوم ای بهترین بانوان! تو شایستهترین فرد برای اشك ریختنی.[13]
اسفراینی گفته است:
امام حسین ـ علیه السلام ـ خواست از زنان خداحافظی كند، در حالی كه ناامید از زندگی بود و گریان. خواهرش زینب او را دید و گفت: چشمت گریان مباد! فرمود: چگونه نگریم كه بزودی شما را میان دشمنان به عنوان اسیری خواهند برد. صدا زد: امكلثوم، رقیه، عاتكه، سكینه، خدا حافظ! امكلثوم گفت: برادرجان! آیا تسلیم مرگ شدهای؟ فرمود: چگونه تسلیم نشوم كه جانم در میان دیگران است! چون سكینه این سخن را شنید، صدایش به گریه و شیون برخاست. آنگاه بود كه امام حسین ـ علیه السلام ـ گریست و خطاب به دخترش فرمود: ای سكینه... (تا آخر آن اشعار)
سپس این ابیات را افزود:
گریه كن و بگو: ای كشتهای كه كنار شط فرات، لب تشنه جان داد.
گریه كن و بگو: ستونم شكست پس از آنكه آن ستون، ستونها را میلرزاند.
آرزو داشتم كه همواره تحت رعایت و محبت او به سربرم.
سكینه جانم! زودتر بیا نزدیك تا با تو آخرین وداع را انجام دهم.
تو را نسبت به كودك خردسال و به خانواده و یتمیان و همسایگان سفارش میكنم.
آنگاه كه كشته شدم، معجر و گریبان چاك نده و نالههای ذلیلانه سر مده.
سكینه جان! بر تقدیر الهی صبر كن؛ ما خاندان صبر و احسانیم.
من به پدر و جد و برادرانم اقتدا كردهام كه فرزندان طاغیان، حقوق آنان را غصب كردند.[14]
حمله دوم
سید بن طاووس گوید:
بعضی از راویان گفتهاند: هرگز هیچ مغلوبی را كه فرزندان، خاندان و یارانش كشته شده باشند، قویدلتر از اوندیدهام. هرگاه مردان به او حمله ور میشدند، او با شمشیرش برآنان حمله میكرد و آنان همچون فرار گله بزها از حمله گرگ، از برابر او میگریختند. به آنان كه به سی هزار نفر میرسیدند حمله میكرد و آنان همچون ملخهای پراكنده میگریختند. سپس به جایگاه خود بر نمیگشت، در حالی كه میگفت: لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.[15]
خوارزمی گوید:
سپس به نبرد پرداخت تا آنكه هفتاد و دو زخم بر پیكرش نشست. ایستاد تا بیاساید، در حالی كه از پیكار، ناتوان شده بود. در حالی كه ایستاده بود، سنگی آمد و به پیشانی او خورد و خونها از پیشانیاش جاری گشت. جامه برگرفت تا خون از پیشانیاش پاك كند كه تیر سه شعبه زهر آگینی آمد و در قلب آن حضرت نشست. حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: بسم الله و بالله و علی مله رسول الله. سر به آسمان گرفت و گفت: خداوندا! تو میدانی كه اینان كسی را میكشند كه در روی زمین، جز او پسر پیغمبری نیست. سپس تیر را گرفت و از پشت بیرون كشید و خون همچون ناودان جاری شد. دست خود را روی زخم گذاشت. چون مشتش پر از خون شد، به طرف آسمان پاشید و از آن خون یك قطره هم به زمین برنگشت. سرخی آسمان پیش از آن نبود تا آنكه حسین ـ علیه السلام ـ خون خویش را به آسمان پاشید. سپس دوباره دست روی زخم گذاشت. چون پر از خون شد، آن را به سر و صورت خود كشید و گفت: به خدا سوگند این گونه خون آلود خواهم بود تا جدم محمد ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ را دیدار كنم و بگویم: یا رسول الله! فلانی و فلانی مرا كشتند. [16]
عبدالله بن حسن ـ علیه السلام ـ
شیخ مفید گفته است:
سپس عبدالله، پسر امام حسن ـ علیه السلام ـ كه نوجوانی نابالغ بود، از پیش زنان بیرون آمد و آمد تا كنار عمویش حسین ـ علیه السلام ـ ایستاد. زینب، دختر علی ـ علیه السلام ـ خود را به او رساند تا او را نگه دارد. حسین ـ علیه السلام ـ به خواهرش فرمود: خواهرم او را نگهدار عبدالله نپذیرفت و بشدت مقاومت كرد و گفت: به خدا از عمویم جدا نمیشوم! ابجر بن كعب به طرف امام حسین ـ علیه السلام ـ حمله كرد. آن نوجوان گفت: ای ناپاك زاده! عمویم را میكشی؟ ابجر با شمشیر بر دست آن نوجوان زد و دستش جدا گردید و از پوست آویزان شد. عبدالله صدا زد: ای مادر! حسین ـ علیه السلام ـ او را در آغوش كشید و فرمود: برادرزاده! بر آنچه پیش آمد صبر كن و امید خیر از سوی خدا داشته باش. خداوند تو را به پدران شایستهات ملحق میكند.[17]
سید بن طاووس گوید:
حرمله معلون تیری افكند و او را در دامن عمویش حسین ـ علیه السلام ـ به شهادت رساند. [18]
شیخ مفید گفته است:
سپس امام حسین ـ علیه السلام ـ دست خود را به آستان الهی بلند كرد و گفت: خداوندا! اگر آنان را تا مدت معینی بهرمند خواهی كرد، پس آنان را دچار تفرقه و تشتت ساز. والیان را هرگز از آنان خشنود مكن. آنان دعوتمان كردند تا یاری مان كنند، سپس تجاوز كرده و ما را كشتند. سپاه دشمن از چپ و راست به باقیمانده یاران حسین ـ علیه السلام ـ حملهور شدند و همه را كشتند و جز سه یا چهار نفر كسی باقی نماند.[19]
امام حسین ـ علیه السلام ـ و مسلم بن رباح
ابن عساكر، با سند خویش از مسلم بن رباح، غلام حضرت علی ـ علیه السلام ـ نقل كرده است كه:
من با حسین ـ علیه السلام ـ در روز شهادتش بودم. تیری به صورت آن حضرت خورد. به من فرمود: ای مسلم! دستانت را به خون نزدیك كن. چنان كردم. چون دو دستم پر از خون شد، فرمود: آن را در دستانم بریز و چنان كردم. آن حضرت خونها را به آسمان پاشید و فرمود: خدایا! خونخواه خون پسر دختر پیامبرت باش.
مسلم گوید: حتی یك قطره هم از آن خون به زمین باز نگشت.[20]
هجوم بر امام ـ علیه السلام ـ
خوارزمی گوید:
سپس آن حضرت از جنگ ناتوان شد و سر جای خود ایستاد. هر یك از مردم كه به طرف او میآمد (و او را در آن حال میدید) بر میگشت و خوش نداشت كه دستش به خون او آغشته شود تا آنكه مردی از طایفهی كنده به نام مالك بن نسر آمد و با شمشیر بر سر مبارك او زد. حضرت خودی بر سر داشت. شمشیر، آن خود را شكافت و سرش پر ازخون شد. حسین ـ علیه السلام ـ به وی گفت: هرگز مباد كه با دست راستت آب و غذا بخوری! خدا تو را با ستمگران محشور كند! كلاهخود را كنار انداخت وكلاهی پوشید و پارچهای روی آن بست.[21]
خوارزمی گوید:
سپس شمر فریاد زد: درباره او منتظر چه هستید؟ تیرها، نیزهها و شمشیرها از هر سو آن حضرت را در میان گرفت. مردی به نام زرعه بن شریك، ضربت سختی بر حضرت زد. سنان بن انس هم تیری بر گلوی حضرت زد. صالح بن وهب نیز با نیزه، ضربت محكمی بر تهیگاه امام وارد كرد. حسین ـ علیه السلام ـ با گونه راست از روی اسب خود بر زمین افتاد. سپس برخاست و نشست و تیر را از گلویش بیرون كشید. آنگاه عمر سعد نزدیك حسین ـ علیه السلام ـ آمد تا او را بنگرد.[22]
بیرون آمدن زینب ـعلیها السلام ـ از خیمه
سید بن طاووس گوید:
راوی گوید: زینب از در خیمه بیرون آمد، در حالی كه صدا میزد: وای برادرم! وای سرورم! وای خاندانم! كاش آسمان بر زمین فرود میآمد! كاش كوهها از هم متلاشی میشدند.
شمر فریاد زد: درباره این مرد منتظر چه هستید؟ از هر طرف بر امام حسین ـ علیه السلام ـ حمله ور شدند. رزعه بن شریك، ضربتی بر كتف او زد. امام هم ضربتی بر او وارد كرد و او را نقش زمین ساخت. مرد دیگری با شمیشر بر گردن مقدس او ضربت زد كه حضرت با صورت به زمین غلتید و دیگر ناتوان شده بود. روی زانوها نشست. سنان بن انس نیزهای بر گلوگاهش زد. نیزه را بیرون كشید و دوباره بر سینه آن حضرت زد. سنان دوباره تیری در كمان نهاد و بر حنجره حضرت زد. امام ـ علیه السلام ـ افتاد. دوباره نشست و تیر را از گلو بیرون كشید. دو دست خود را كنار هم زیر گلو گرفت. چون پر از خون شد، سر و صورت خویش را به خون رنگین كرد، در حالی كه میفرمود: خدا را این گونه آغشته به خونم دیدار خواهم كرد، در حالی كه حق مرا غصب كردهاند.[23]
دعای امام ـ علیه السلام ـ در واپسین لحظات زندگی
شیخ طوسی روایت كرده است:
آن حضرت گفت: « خدایا! ای بلند مرتبه! ای بزرگ شوكت! ای سخت انتقام گیرنده! ای بینیاز از آفریدهها! ای گسترده كبریاء! ای كه به هر چیز كه بخواهی توانایی! رحمتت نزدیك، وعدهات راست، نعمتت فراوان، آزمایشت نیكوست. آنگاه كه بخوانندت نزدیكی، به آنچه آفریدهای احاطه داری، توبه توبه كنندگان را میپذیری، بر آنچه اراده كنی توانانی و در پی هر چه باشی به آن میرسی. اگر شكرت كنند، شكرپذیری، اگر یادت كنند یاد میكنی. تو را از روی نیاز میخوانم و با تهیدستی به درگاهت مشتاقم و خائفانه به آستانت روی میآورم و با اندوه، به درگاهت میگریم و از روی ناتوانی از تو یاری میخواهم و بسنده كنان بر تو تكیه میكنم. بین ما و این گروه داوری كن. اینان ما را فریب دادند و یاریمان نكردند. با ما از در نیرنگ در آمدند و ما را كشتند. ما عترت پیامبر تو و فرزندان حبیب تو محمد بن عبدالله ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ هستیم؛ آنكه او را به رسالت برگزیدی و او را امین وحی خویش قرار دادی. پس برای ما از كارمان گشایش و رهایشی قرار بده، به رحمت خودت، ای مهربانترین مهربانان.»[24]
فاجعه بزرگ
سید بن طاوس گوید:
هلال بن نافع گوید: من با اصحاب عمر سعد ایستاده بودم كه فریادگری صدا زد: ای امیر! مژده بده. این شمر است كه حسین ـ علیه السلام ـ را كشت. من از میان دو صف بیرون آمده، كنار حسین ـ علیه السلام ـ آمدم، در حالی كه جان میداد. به خدا سوگند هرگز مغلوب به خون آغشتهای زیباتر و روشن چهرهتر از او ندیدهام. فروغ رخسارش و شكوه هیبتش مرا از اندیشیدن درباره شهادتش بازداشت. در آن حالت آب خواست. شنیدم مردی میگفت: هرگز آب نخواهی نوشید تا به دوزخ درآیی و از چركابههای آن بنوشی! شنیدم كه آن حضرت میگفت: من به دوزخ نخواهم رفت و از چركابههای دوزخ نخواهم نوشید. من بر جدم رسول خدا ـ صلی الله علیه واله وسلم ـ وارد میشوم و در خانه او در جایگاه صدق و راستی و در جوار پروردگار توانا ساكن میشوم و از آب خوشگواری كه هرگز بدبو نمیشود خواهم نوشید. به جدم رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ از دست شما و كاری كه با من كردید، شكایت خواهم كرد.
گوید: همه خشمگین شدند، آنچنان كه گویی خداوند در دل هیچ یك از آنان هیچ رحمی قرار نداده است. سر آن حضرت را در حالی كه با آنان مشغول گفتگو بود از پیكرش بریدند و من از بی رحمی آنان بسیار تعجب كردم و گفتم: به خدا قسم كه هرگز با شما همراه و همكار نخواهم شد. [25]
محمد بن سعد گوید:
مدتی دراز از روز درنگ كردم و مردم نسبت به او وقت گذرانی میكردند و خوش نداشتند كه علیه او اقدام كنند. شمر بن ذی الجوشن بر آنان فریاد كشید: ماردرتان به غزایتان بنشیند! منتظر چه هستید؟ كار او را بسازید. نخسین كسی كه سراغ آن حضرت رفت زرعه بن شریك تمیمی بود كه بر كتف چپ او ضربهای زد. حصین هم بر شانه او زد و حضرت را بر زمین افكند. سنان بن انس بر گلوگاهش ضربهای زد. آنگاه نیزه بر او زد و حسین ـ علیه السلام ـ فرو افتاد. آنگاه فرود آمد تا سر آن حضرت را جدا كند. همراه او خولی بن یزید نیز فرود آمد؛ سر او را جدا كرد و نزد عبیدالله بن زیاد برد.[26]
طبری گوید:
عمر سعد نزدیك حسین ـ علیه السلام ـ آمد. زینب ـ علیها السلام ـ به او گفت: ای پسر سعد! آیا ابا عبدالله را میكشند و تو به او نگاه میكنی؟ گوید: گویا اشكهای عمر سعد را میبینیم كه بر صورت و محاسنتش جاری است. آنگاه عمر سعد روی خود را از زینب برگرداند...
زمانی طولانی از روز گذشت كه اگر مردم میخواستند آن حضرت را بكشند، چنان میكردند ولی گویا از یكدیگر پروا داشتند و هر گروه دوست داشتند كه دیگران كار حضرت را به پایان برسانند. شمر در میان مردم ندا داد: وای بر شما! منتظر چه هستید؟ او را بكشید. مادرنتان به عزایتان بنشینند! از هر طرف بر او حمله كردند. زرعه بن شریك ضربتی بر كتف (كف) چپ او زد، ضربتی نیز بر شانهاش، سپس برگشتند، در حالی كه امام مینشست و بر میخاست. در آن حال سنان بر او حمله كرد و نیزهای بر حضرت زد و او افتاد. آنگاه به خولی گفت: سرش را جدا كن. خواست چنان كند ولی لرزید و نتوانست. سنان به او گفت: دستانت شكسته باد! آنگاه خودش فرود آمد و امام را سر برید و سرش را جدا كرد و نزد خولی بن یزید آوردند، در حالی كه پیش از سر بریدن، با شمشیرها ضربت خورده بود.[27]
قاتل تبهكار
ابن شهر آشوب گوید:
عمر سعد نزدیك آمد و گفت: سرش را جدا كنید. نصر بن خرشه جلو آمد. همچنان با شمشیرش بر آن حضرت میزد. عمر سعد خشمگین شد و به خولی گفت: فرود آی و سرش را جدا كن. فرود آمد و سر مطهر حضرت را جدا كرد. [28]
دینوری گوید:
سنان بر آن حضرت حمله كرد و نیزهای بر وی زد. حضرت افتاد. خولی فرود آمد تا سر او را جدا كند، دستانش لرزید. برادرش شبل بن یزید فرود آمد و سر او را جدا كرد و نزد برادرش حولی [29] آورد.[30]
بلاذری گوید:
در آن حال، سنان بن انس بر او حمله كرد و با نیزه بر او ضربتی زد و او افتاد. به خولی گفت: سرش را جدا كن. خولی خواست چنان كند، ناتوان شد و لرزید. سنان به او گفت: دست و بازویت شكسته باد! خودش فرود آمد و سر او را جدا كرد و نزد خولی آورد.
در نقل دیگری است كه خولی به اذن سنان سر او را جدا كرد.[31]
خوارزمی گوید:
در آن حال سنان بر او حمله كرد و نیزهای زد و او را به خاك افكند و به خولی گفت: سرش را جدا كن. او نتوانست و دستانش لرزید. سنان به او گفت: دست و بازویت شكسته باد! نصر بن خرشه یا شمر (كه پیسی داشت) فرود آمد و با پایش بر او زد و به پشت افكند. آنگاه محاسن او را گرفت. حسین ـ علیه السلام ـ به او فرمود: تو همان سگِ لك و پیسداری كه در خواب دیدم؟ شمر گفت: ای پسر فاطمه! مرا به سگها تشبیه میكنی؟ آنگاه با شمشیرش بر گلوگاه حسین ـ علیه السلام ـ میزد و این گونه میخواند:
امروز تو را میكشم و یقین دارم و هیچ مجالی برای پرده پوشی نیست كه پدرت بهترین سخنور بود.
ابوالحسن احمد بن علی عاصمی با سند خویش نقل كرده است از عمرو بن حسن كه گوید: با حسین ـ علیه السلام ـ در نهر كربلا بودیم. آن حضرت به شمر نگاه كرد و فرمود: الله اكبر! الله اكبر! خدا و رسولش راست گفتهاند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ فرمود: گویا سگی لك و پیس دار را میبینم كه خون خاندان مرا میلیسد. عمر سعد خشمگین شد و به آنكه سمت راست او بود گفت: وای بر تو! فرود آی و حسین را راحت كن. گفتهاند كه خولی بود. فرود آمد و سرش را جدا ساخت. گفتهاند: او شمر بود.
نقل شده كه شمر و سنان در آخرین رمقهای امام حسین ـ علیه السلام ـ كه از تشنگی زبانش را بیرون آورده بود، نزد حسین ـ علیه السلام ـ آمدند. شمر لگدی بر آن حضرت زد و گفت: ای پسر ابوتراب! آیا تو نمیگفتی كه پدرت كنار حوض كوثر، هر كه را بخواهد سیراب میكند؟ پس صبر كن تا از دست او آب بنوشی.
آنگاه به سنان گفت: سرش را از پشت جدا كن. گفت: به خدا چنین نمیكنم كه جدش محمد، خصم من گردد. شمر از او عصبانی شد. خودش روی سینه حسین ـ علیه السلام ـ نشست و محاسن حضرت را گرفت و خواست او را بكشد. حسین ـ علیه السلام ـ خندید و گفت: آیا مرا میكشی؟ آیا نمیدانی من كیستم؟ گفت: تو را خوب میشناسم مادرت فاطمه زهرا و پدرت علی مرتضی و جدت محمد مصطفی و كین خواهت خدای علی اعلاست. تو را میكشم و باكی ندارم. با شمشیرش دوازده ضربت بر حضرت زد. سپس سر او را جدا كرد. آنگاه اسود بن حنظله جلو آمد و شمشیر او را برداشت. جعونه حضر میآمد و پیراهن حضرت را برداشت و پوشید و در نتیجه، پیس شد و موهایش ریخت.[32]
ابن نما گوید:
چون زخمهای حضرت افزون گشت و حركتی در او نماند، شمر دستور داد تا او را تیر باران كنند. عمر سعد هم ندا داد: منتظر چه هستید؟ و به سنان دستور داد سرش را جدا كند. سنان فرود آمد، در حالی كه به سوی آن حضرت میرفت و میگفت: پیش تو میآیم و میدانم كه تو سرور گروه و از نظر پدر و مادر، بهترین مردمی. سر او را جدا كرد و نزد عمر سعد برد. او هم گرفت و سر ار از گردن اسبش آویخت.[33]
شیخ مفید گوید:
شمر فرود آمد و سر او را برید و سرش را نزد خولی برد. او هم گفت: نزد امیر، عمر بن سعد ببر.[34]
سبط بن جوزی گوید:
در قاتل او اختلاف كردهاند. یك قول آن است كه قاتلش سنان است (گفته هشام بن محمد). قول دیگر آنكه حصین بن نمیر است كه ابتدا به او تیر زد، سپس فرود آمد و سرش را جدا كرد و سر را از گردن اسبش آویخت تا بدین وسیله نزد ابن زیاد، تقرب جوید. مهاجر بن اوس، كثیر بن عبدالله و شمر بن ذی الجوشن را هم گفتهاند، ولی درستتر آن است كه قاتلش سنان بود با مشاركت شمر.[35]
دفاع اسب از آن حضرت
ابن شهر آشوب به نقل از ابی مخنف گوید:
حسین ـ علیه السلام ـ بر زمین افتاد. اسبش از او دفاع میكرد و بر سواران دشمن میجهید و آنان را از زین بر زمین میافكند و لگدكوب میكرد. چهل نفر از دشمن را كشت، سپس خود را به خون حسین ـ علیه السلام ـ آغشته كرد و به طرف خیمه امام روان شد، در حالی كه با صدای بلند شهیه میكشید و سُم بر زمین میكوبید.[36]
طبری از ابی مخنف نقل كرده است كه:
وقتی حسین ـ علیه السلام ـ كشته شد، 33 ضربه نیزه و 34 ضربت شمشیر بر بدنش یافت شد.[37]
ابن شهر آشوب از قول امام باقر ـ علیه السلام ـ روایت میكند كه:
حضرت، سیصد و بیست و چند ضربه نیزه یا شمشیر و تیر بر بدن داشت. نیز 360 جراحت هم روایت شده است. نیز 33ضربت، غیر از تیرها. نیز 1900 زخم هم گفتهاند. تیرها در زره حضرت مثل تیرها در پشت خارپشت بود و گفتهاند: همه آن تیرها در جلو بدن بود.[38]
طبری شیعی گفته است:
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: حسین ـ علیه السلام ـ را چنان یافتند كه 33 ضربت نیزه و 44 ضربت شمشیر خورده بود و در جبه آن حضرت بیش از 110 پارگی یافتند كه اثر ضربت نیزه و تیر بود. و 120 هم روایت شده است.[39]
پی نوشت ها:
[1] . مقتل الحسین(ع)، ج 2، ص 32.
[2] . مناقب، ج 4، 110.
[3] . مقتل الحسین(ع)، ج 2، ص 33.
[4] . مناقب، ج 4، ص 58.
[5] . مقتل الحسین، مقرم، ص 275.
[6] . الفتوح، ج 5، ص 135.
[7] . تاریخ طبری، ج3، ص334.
[8] . در منابع، كلمه تبّان است كه به معنای شلوار كوتاه و كوچك است، مثل شورت.
[9] . لهوف، ص174.
[10] . تاریخ ابن عساكر ( زندگانی امام حسین ـ علیه السّلام ـ) ص 221.
[11] . مناقب ج4، ص 109.
[12] . بحار الانوار، ج45، ص 47.
[13] . ینابیع الموده، ص 416 (در «مناقب» است: سپس با زنان خداحافظی كرد، سكینه را كه نالان بود، به سینه چسباند و فرمود....)
[14] . نور العین فی مشهد الحسین، ص 58.
[15] . لهوف، ص 171.
[16] . مقتل الحسین،ج 2، ص 34.
[17] . ارشاد: ص 241.
[18] . لهوف، ص 173.
[19] . ارشاد، ص 241.
[20] . تاریخ ابن عساكر (شرح حال امام حسین ـ علیه السلام ـ)، ص 326.
[21] . مقتل الحسین، ج 2، ص 35.
[22] . مقتل الحسین، ج2، ص35.
[23] . لهوف، ص 175.
[24] . مصباح المتهجد، ص 827.
[25] . لهوف، ص 177.
[26] . طبقات، بخش زندگینامه امام حسین ـ علیه السلام ـ، ص 75.
[27] . تاریخ طبری، ج 3، ص 33.
[28] . مناقب، ج 4، ص 111.
[29] . در همه منابع دیگر (خولی) آمده است.
[30] . الاخبار الطوال، ص 258.
[31] . انساب الاشراف، ج 3، ص 203.
[32] . مقتل الحسین، ج 2، ص 35.
[33] . مثیرالاحزان، ص 75.
[34] . ارشاد، ص 242.
[35] . تذكره الخواص، ص 227.
[36] . مناقب، ج 4، ص 58.
[37] . تاریخ طبری، ج3، ص 334.
[38] . مناقب، ج4، ص 110.
[39] . دلائل الامامه، ص 178.
مقتل امام حسين(ع)، پژوهشكده باقر العلوم، ج2، ص177